شعر احمد شاملو
گوش کن، دور ترین مرغ جهان میخواند
شب سلیس است، و یکدست، و باز
شمعدانیها
و صدادارترین شاخه فصل،ماه را میشنوند
پلکان جلو ساختمان،
در فانوس به دست
و در اسراف نسیم،
گوش کن، جاده صدا میزند از دور قدمهای ترا
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلکها را بتکان، کفش به پا کن، و بیا
و یا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشنید با تو
و مزامیر شب اندام ترا، مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت:
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.